ریچارد برانسن گفتگویی دارد با کریس اندرسن از TED درباره بالا و پایینهای مسیر حرفهایش، از موفقیتهای میلیارد دلاری گرفته تا تجربههای نزدیک به مرگ متعدد او— و برخی از انگیزههای ( بسیار شگفتآور) او را آشکار میکند.
Subtitles and Transcript
00:11 کریس اندرسن: به TED خوش آمدی.
00:12 ریچارد برانسن: خیلی ازت متشکرم. اولین حضورم در TED فوقالعاده بوده..
00:16 ک ا: هیچ شخص جالبی را هم ملاقات کردی؟
00:18 ر ب: خب، خوبی TED به این هست که همه اینجا جالبند. از دیدن گلدی هاون خیلی خوشحال بودم، چون یک عذرخواهی به او بدهکار بودم. حدود دو سال پیش با هم شام خوردیم و من— او این حلقه بزرگ ازدواج را داشت که من توی انگشتم کردم و بعد نشد آن را دربیارم و همان شب خونه نزد همسرم رفتم و میخواست بداند که چرا باید حلقه بزرگ و گنده ازدواج یک زن دیگر توی انگشت من باشد. و بهرحال، صبح روز بعد مجبور شدیم باهم پیش جواهرساز بریم و ببریمش. خب– (خنده)– از گلدی خیلی معذرت میخواهم.
00:53 ک ا:خیلی خوب بود. خب، الان قصد داریم در اینجا اسلایدهایی از برخی کمپانیهای تو را نشان دهیم. یکی یا دوتایی را در اوقات بیکاریت شروع کردهای. همانطور که اطلاع داری، ویرجین آتلانتیک، ویرجین رکوردز– فکر کنم شروعشان از مجلهای به اسم دانشجو بود. و بعد بله، باقی آنها هم آمدند. منظورم این است که چطور این کار را میکنی؟
01:15 رب: همه این دستورالعملهای TED را میخوانم: نباید درباره کسب و کار خودتان صحبت کنید و از این جور چیزها، و الان از من میپرسی. و استنباط این است که تو قرار نیست من را از روی سن بیرون بیاندازی چون ازم سوال را پرسیدی. (خنده)
01:26 ک ا: بستگی به جوابت دارد .
01:29 رب: نه منظورم این است که فکر میکنم زود یاد گرفتم که اگر بتوانی یک کمپانی را اداره کنی، از پس اداره بقیه کمپانیها هم برمیایی. منظورم این است که اداره یک کمپانی یعنی یافتن افراد مناسب، الهام بخشیدن به آنها و میدونی، بیرون کشیدن استعداد و بهترین توانایی آنهاست. و من فقط عاشق یادگیریم و بطرز باور نکردنی کنجکاو هستم و برای اطلاعتون عاشق اینم که وضع موجود را در دست بگیرم و سعی کنم آن را وارونه کنم. پس زندگی را بعنوان یک پروسه طولانی یادگیری میبینم. و برای مثال اگر با خطوط هوایی کس دیگری پرواز کنم و برایم تجربه ناخوشایندی باشد، که 21 سال قبل بود با خود فکر میکنم که شاید من بتوانم آن نوع خط هوایی را ایجاد کنم که مایل به پرواز با آن باشم. و بنابراین یک بویئنگ 747 دست دوم را میخرم و امتحانش میکنم.
02:22 ک : خب، این کار خیلی عجیبی هست، چون تو حرکتی را انجام دادی که بیشتر مردم گفتند دیوانگی است. و در واقع، به طریقی در یک مرحله نزدیک بود باعث سقوط امپراطوریت شود. گفتگویی با یکی از بانکدارهای سرمایهگذار داشتم کسی که در آن موقع که در اصل ویرجین رکوردز را فروختی و سرمایهگذاری کلان در ویرجین آتلانتیک کردی، عقیدهاش این بود که راستش آنچه معامله میکردی چهارمین شرکت بزرگ ضبط در دنیا بود که بجایش بیست و پنجمین خطوط هوایی بزرگ دنیا را میگرفتی که نشانه بیعقلی بود. چرا این کار را کردی؟
02:53 ر ب: خب بنظرم خط خیلی باریکی بین موفقیت و شکست هست. و فکر میکنم اگر تجارتی را بدون پشتوانه مالی انجام دهید احتمال لغزیدنتان به سوی اشتباه خط وجود دارد. خب ما تحت حمله بریتیش ایرویز قرار داشتیم. سعی داشتند خط هوایی ما را از دور خارج کنند، و دست به کاری زدند که تحت عنوان کمپین حقههای کثیفشان معروف شد. و تشخیصم این بود که احتمال سقوط کل امپراطوری میرفت مگر این که هر چه در چنته داشتم را به وسط میاوردم. و برای حفاظت از شغل کسانی که برای خط هوایی کار کرده بودند و حفاظت از شغل آنهایی که برای کمپانی ضبط کار کرده بودند مجبور به فروش جواهرات خانوادگی شدم تا از خط هوایی محافظت کنم.
03:42 ک ا: برای پست- نپستر هم راستش بنظر یکی کم نابغه میرسی، که همینطوره.
03:46 ر ب: آره، همانطور که معلوم شد، حرکت بجایی بود. اما، آره در آنموقع غم انگیز بود، اما ازش عبور کردیم.
03:58 ک ا: تو الان خیلی از برند ویرجین استفاده میکنی و بنظر میرسد که تو از هم نیروبخشی برای رفتن از چیزی به چیز دیگر استفاده میکنی. برند در سر تو چه معنایی دارد؟
04:06 ر ب: خب، دوست دارم فکر کنم که بخاطر کیفیت هست که همه سراغ کمپانی ویرجین میایند، آنها–
04:12 ک ا: آنها صفت هستند، ریچارد. راستش رو بگو همه میگن کیفیت. تو میگی روحیه؟
04:14 ر ب: نه، اما من میخواستم از رویش بگذرم. ما خیلی خوش بودیم و فکر میکنم کسانی که برایش کار میکردند از آن لذت میبردند. همانطور که گفتم، وارد میشویم و دیگر صنایع را تکان میدهیم، وفکر میکنم میدانی که ما آن را متفاوت انجام میدهیم و فکر کنم آن صنایع در نتیجه تهاجم ویرجین به بازار خوب نبودهاند.
04:33 ک ا: منظورم این که یکسری کارهایی هم کردهای که شاید در آنجا برند به خوبی نتوانسته جوابگو باشد. منظورم این که چه به سر ویرجین برایدز آمد؟ (خنده)
04:43 ر ب: نتوانستیم هیچ مشتری بیابیم. (خنده) (تشویق)
04:49 ک ا: راشتش کنجکاو بودم چرا– تو فرصتی را با راهاندازی کاندومها از دست دادی. اسمش را گذاشتی جفتها. منظورم این که نمیتوانستی از برند ویرجین برای آن هم استفاده کنی؟ دیگر ویرجین را نخواهیم دید؟
05:01 ر ب: دوباره، ما شاید در پیدا کردن مشتریها مشکل پیدا کردهایم. –اغلب وقتی کمپانی را راه میاندازید و از سوی مشتریها شکایتهایی را دریافت میکند، میدانید که میتوانید از پسشان بربیایید. اما در حدود سه ماه بعد از راه اندازی کمپانی تولید کاندوم، یک نامه شکواییه دریافت کردم. و نشستم و یک نامه عذرخواهی مفصل در جواب این بانو نوشتم. خب واضح که کار زیادی نبود که بتوانم انجامش دهم. و شش ماه بعد یا شاید هم نه ماه بعد از بروز این مشکل نامه خوشحال کنندهای را همراه با عکس نوزادی دریافت کردم که ازم درباره پدرخوانده شدن سوال میکرد که شدم. پس نتیجه نهایتا خوب بود.
05:39 ک ا: واقعا؟ باید یک عکس ازش میاوردی. فوقالعاده است.
05:42 ر ب: آره، واقعا.
05:43 ک ا: خب، یک کم با آمار و ارقام بهمون کمک کن. منظورم این که چه ارقامی برای این هست؟ منظورم این که که این گروه سرجمع چقدر بزرگ است؟ چقدر– درآمد کل چقدر است؟
05:51 ر ب: الان در کل حدود ۲۵ میلیارد دلار هست.
05:54 ک ا: و چند کارمند؟
05:55 ر ب: حدود ۵۵٫۰۰۰.
05:58 ک ا: خب از تو در حالتهای مختلف در زمانهای مختلف عکس گرفته شده و هیچوقت هم دغدغه این را نداشتی که شان و مقام و چیزهای مثل این را درآنها نمایش بدی. آیا این کارت واقعی هست یا یکجور ژست هست؟
06:14 ر ب: آره، یادم هست که مشغول راه اندازی یک مگااستور در لس آنجلس بوم. نه منظورم این که فکر کنم– ک ا: اما این موی توست؟ ر ب: نه. ک ا: این یکی چی بود؟
06:25 ر ب: شیرینی واسه چایی.
06:26 ک ا: بسیار خب. (خب)
06:30 ر ب: خب، خیلی راستش باحال بود. یک اتومبیل- قایق فوقالعاده بود که در آن–
06:33 ک آ: اوه، آن ماشین را ما– راستش ما– آنجا یک رویداد TEDster برگزار کردیم، فکر کنم. همانجاست— میشه لطفا یک لحظه تصویر را نگهدارید؟ (خنده)
06:41 ر ب: شغل سختی هست، نه؟
06:42 ک ا: منظورم این که شغل سختی هست، نه؟ (خنده) وقتی اولش به آمریکا آمدم، سعی کردم این را با پرسنل امتحان کنم و آنها یکجوراهایی — این مقرارات متفاوت را در اینجا دارند، خیلی عجیب هست.
06:52 ر ب: میدانم– وکلا به من میگویند نباید کارهایی مثل آن را انجام دهید، اما–
06:57 ک ا: منظورم این که حال که صحبتش شد، برایمان بگو–
06:58 ر ب: میدانید وقتی “Pammy” را راه انداختیم — به غلط فکر کردیم میزنیم روی دست کوکا کولا، و شیشه نوشابه ای را عرضه کردیم که “د پامی” خواندمیش. و کمی هم شبیه پاملا اندرسون بود. اما مشکل این است که همش ولو میشد، اما– (خنده)
07:16 ک ا: احتمالا طراحیش را فیلیپ استارک انجام داده؟
07:18 ر ب: البته.
07:20 ک ا: خب چند تا تصویر دیگر را نشان میدهیم. ویرجین برایدز. خیلی خوب. و آهان اینجا بایست. برای این یکی فکر کنم جایزه گرفتی؟
07:32 ر ب: آره، خب، ۲۵ سال پیش وقتی گروه راک سکس پیستولز را راه انداختیم، ترانه اعتراضی «پروردگار ملکه را حفظ کند» و من مطمئننا هرگز توقع نداشتم که ۲۵ سال بعد– او راستش ما را شوالیه کرد. اما فکر میکنم که یکجورهایی حافظه فراموشکاری دارد.
07:47 ک ا: خب، خداوند ملکه را حفظ کند و تو پاداش بجایت را گرفتی. دوستی داری سر ریچارد صدایت کنند یا چی؟
07:53 ر ب: هیچکسی من را سر ریچارد صدا نکرده تابحال. گهگاهی در آمریکا، میشنوم که مردم میگویند سر ریچارد و بنظرم میرسد که یک نمایش از شکسپیر در جریان است. اما جاهای دیگر به هیچ وجه.
08:06 ک ا: خوب، آیا میتوانی از عنوان شوالیهات در جایی یا برای چیزی استفاده کنی یا فقط—
08:11 ر ب: نه. فکر کنم اگر مشکلاتی مثل رزرو جا در یک رستوران و یا امثال آن را داشته باشید احتمالا ارزش بکار بردن را داشته باشه.
08:18 ک ا: میدانید، ریچارد برانسن نیست. سر ریچارد برانسن هستند.
08:23 ر ب: به منشی میگم که ازش استفاده کنه.
08:26 ک ا: خب بیا نگاهی به این مورد فضایی داشته باشیم. فکر کنم، ویدئویی داریم که نشان میدهد قصد چه کاری را داری، و ویرجین گالاکتیک در آسمان است. (ویدئو) آیا برت روتان فضاپیما را طراحی کرده؟
08:43 ب: آره، خب فکر کنم ظرف ۱۲ ماه آماده شود و ۱۲ ماه هم برای آزمایش گسترده لازم هست. و سرهم ۲۴ ماه از حالا به بعد، مردم میتوانند به فضا بروند.
09:00 ک ا: پس این طراحی داخلی را فیلیپ استارک کرده؟
09:03 ر ب: فیلیپ انجام داده– آره، یک کمی از آن را: لوگوها و او ایستگاه فضایی در نیومکزیکو را میسازه. و اساسا، فقط یک چشم را در نظر میگیره و ایستگاه فضایی یک چشم غولپیکر خواهد شد، پس وقتی در فضا هستی، باید قادر باشی این چشم گنده را که به تو زل زده ببینی. و وقتی فرود میایی، قادر خواهی بود به این چشم غولپیکر برگردی. اما وقتی پای طراحی در میان باشد او یک نابغه به تمام معناست.
09:36 ک ا: اما تو ازش نخواستی که موتور را طراحی کنه؟
09:39 ر ب: فیلیپ نسبتا نامرتب هست. پس بنظرم برای طراحی موتور بهترین انتخاب نباشه.
09:45 ک ا: دو روز قبل اینجا یک سخنرانی فوقالعاده انجام داد.
09:47 ر ب: آره؟ نه، او یک–
09:48 ک ا: خب، از نظر یک عده او فوقالعاده است، از نظر یک عده حسابی عجیب و غریب. اما شخصا به نظرم فوقالعاده است.
09:54 ر ب: آدم پرشوق و ذوق فوقالعادهای است، برای همین عاشقش هستم. اما…
10:00 ک ا: خب حالا تو همیشه این ویر سیاحت و اکتشاف را درونت داشتی. هیچوقت پشیمان شدی؟
10:08 ر ب: به کرات. منظورم این که با سفرهای اکتشافی با بالون و قایق که در گذشته انجام دادم. خب، شش بار با هلیکوپتر از توی دریا بیرون کشیده شدم، خب– و هر بار، فکر نمیکردم برگردم به خونه تا قصهام را تعریف کنم. پس در ان لحظات، شما قطعا فکر میکنید که آنجا چکار میکنی یا —
10:29 ک ا: کی واقعا نزدیک بود که — که فکر کردی، همینه، دیگه کارم تمومه؟
10:35 ر ب: خب، فکر کنم در ماجراجوییهایم با بالون بود– هر بارش، هر بارراستش فکر میکردم کارم تمام است. و منظورم این که ما اول از همه– راستش تا آن زمان هیچکس از روی آتلانتیک با بالون پر از هوای داغ عبور نکرده بود، پس ما باید یک بالون هوای داغ میساختیم که قادر به پرواز در تند باد باشد، و ما نسبتا مطمئن نبودیم، وقنی بالون وارد تند باد میشود، در مقابل بادهای با سرعت ۳۵۴-۳۲۱ کیلومتر در ساعت آنجا، دوام بیاورد. و خب دراولین بلند شدن از کوهستان شوگرلوف به آتلانتیک ما به تند باد رانده شدیم، این بالون عظیم– بالای بالون با سرعت چند صد کیلومتر بر ساعت به حرکت در آمد، و در پایین کپسولی که ما در آن بودیم شاید سه کیلومتر در ساعت میرفت، و از جا کنده شد. و مثل این بود به هزار اسب بسته شده باشی. و دستهامون را در هم قلاب کرده بودیم و دعا میکردیم که بالون جدا نشه، که خوشبختانه نشد. اما عاقبت همه این سفرها با بالون، میدانید– هر دفعه یک مشکلی به وجود میآمد، و در آن مرتبه خاص، بالونیستی با تجربه تری که با من بود، بیرون پرید و من را با زندگی عزیزم تنها گذاشت. (خنده)
12:01 ک ا: آیا بهت گفت بپری یا فقط گفت، ” من تو بازی نیستم!” و …
12:04 ر ب: نه، بهم گفت بپر، اما وقتی از وزن او کاسته شد، بالون تا ارتفاع ۳/۶ کیلومتری بالا رفت و من…
12:14 ک ا: و با این ماجرا فکر کنم الهامبخش رمانی از یان مکاوان بودی.
12:17 ر ب: آره. نه البته من ماسک اکسیژنم را زدم و بالای بالون ایستادم، با چترنجاتم، به ابرهای در حال گردش زیر پایم نگاه میکردم، تلاش کردم شهامتم را در خودم جمع کنم و به درون دریای شمال بپرم که– و آن از معدود دفعات تنهایی بود. اما بهرحال، ما موفق شدیم زنده بمانیم.
12:33 ک ا: آیا پریدی؟ یا بالاخره پایین آمد؟
12:35 ر ب: خب، میدانستم که حدود نیم ساعت دیگر از سوخت باقی مانده بود، و همچنین میدانستم که شانس این که بپرم تنها چند دقیقهای زنده میماندم. پس برگشتم توی کپسول و مذبوحانه تلاش کردم مطمئن شوم که تصمیم درست را میگیرم. و یاداشتهایی برای خانوادهام گذاشتم. و دوباره برگشتم بالا، به آن ابرها دوباره نگاه کردم، دوباره به کپسول برگشتم. و بعد سرانجام، فکر کردم راه بهتری هم هست. میدانید این بالون عظیم الجثه را بالای سرم داشتم، بزرگترین چتر نجات ممکن، چرا ازش استفاده نکنم؟ و خب موفق به هدایت بالون تا پایین ابرها شدم، و حدود ۱۵ متر، قبل از این با دریا برخورد کنم، بیرون پریدم. و بالون به دریا اصابت کرد، و دوباره ۳ کیلومتر بدون من به بالا برگشت. اما در آب بودن حس خیلی خوبی داشت و —
13:31 ک ا: برای خانوادهات چی نوشتی؟
13:34 ر ب: خب چیزهایی که در موقعیتی مثل آن مینویسید: فقط این که خیلی دوستتون دارم. و خب قبل از رفتن به این سفر برایشان نامهای را نوشته بودم، که– در صورتی که اتفاق غیرمترقبهای بیافته. اما خوشبختانه، هرگز ازش استفاده نکردند.
13:53 ک ا: کمپانیهای تو بخاطر قهرمان بازیهای تو ارزش وجهه عمومی شگفتآوری را داشتهاند. سالها– و آن زمانی که دست از نگاه کردن به آمار کشیدم، تو یک جورهایی این قهرمان ملی بزرگ در بریتانیا و دیگر جاها بودی. و بدبینها شاید بگویند، خب این یارو فقط یک بیزنس من باهوش که که سبک خاص خودش را برای بازاریابی اجرا میکنه. نقش ارزش وجهه عمومی در آن چقدر بود؟ ر ب: خب البته، متخصصان وجهه عمومی گفتند که بعنوان صاحب یک خطهوایی، آخرین کاری که باید انجام دهد بالون و قایقسواری و سقوط به درون دریاهاست. (خنده)
14:42 ک ا: ریچارد، حرفشون منظور داره.
14:44 ر ب: در واقع، فکر کنم خط هواییم یک صفحه کامل از روزنامه را خرید و بهم گفت، یالا ریچارد میدانی که راههای بهتری برای عبور از آتلانتیک هست. (خنده)
14:54 ک ا: برای انجام همه این کارها، باید از همان ابتدا نابغه باشی، نه؟
15:00 ر ب: خب، مخالفتی ندارم. (خنده)
15:04 ک ا: خب، این دقیقا رقابت شدید و بی رحمانه نیست.
15:08 آیا در دوران مدرسه افتضاح نبودی؟
15:12 ر ب: مبتلا به خوانش پریشی بودم. از تکالیف مدرسه و امثال آن سردرنمیاوردم. قطعا در آزمونهای ضریبهوشی رفوزه میشدم. و خب این یکی از دلایلی بود که مدرسه را در ۱۵ سالگی ترک کردم. و اگر به چیزی علاقه نداشته باشم، یادش نمیگیرم. و بعنوان شخص مبتلا به خوانشپریشی، شما گاهی در موقعیتهای بعضا عجیب و غریب قرار میگیرید. منظورم این که برای مثال مجبور بودم– میدانید، بزرگترین گروه از کمپانیهای خصوصی را در اروپا اداره میکنم، اما فرق خالص و ناخالص را نمیدانم. و خب جلسات هیات مدیره عالی هستند. (خنده) و خب مثل اخبار خوب و اخبار بد میمانند. و عموما، مردم عادت دارند بگن که خبر بدی هست.
16:07 ک ا: اما لازم که روشن کنم، ۲۵ میلیارد دلار ناخالص هست، نه؟ ناخالص دیگه؟ (خنده)
16:11 ر ب: خب، امیدوارم که راستش خالص باشه، داشتن — (خنده)– درست گفتم.
16:19 ک ا: نه،باور کن، ناخالص هست. (خنده)
16:24 ر ب: خب، وقتی ۵۰ سالم شد، یک نفر من را بیرون اتاق هیات مدیره برد و گفت، ” ببین ریچارد، خب اینجا– بگذار یک جدول بکشم. این یک توری در دریاست. ماهی از دریا به دورن تور میافتد. و این سودی که برای تو در این تور کوچک باقی مانده، بقیهاش خورده میشود.” و بالاخره دوزاریم افتاد. (خنده) (تشویق)
16:48 ک ا: منظورم در مدرسه است– علی رغم این که خوب میدانید، تحصیلات آکادمیک را نسبتا افتضاح به پایان رساندی اما خب کاپیتان تیمهای کریکت و فوتبال هم بودی، خب یکجورهایی– ذاتا رهبر بودی، اما یک کمی هم– یاغی بودی یا چطور بگم…
17:04 ر ب: آره، فکر کنم یک کم گاو پیشونی سفید بودم — اما من.. و من خب آره خوشبختانه تو ورزش خوب بودم، و خوب حداقل یک چیزی داشتم که در مدرسه درش عالی باشم.
17:19 ک ا: و چیزهای عجیب و غریبی در دوران کودکیت اتفاق افتادند. منظورم آن داستان درباره مادرت هست که گفته میشه تو را در سن چهارسالگی در مزرعهای رها کرده و گفته، “حالا تا خونه راه برو.” واقعا اتفاق افتاده؟
17:29 ر ب: می دانید خوب او اینطور حس میکرد که لازم است از همان سالهای ابتدایی روی پای خودمان بایستیم. پس کارهایی را با ما کار میکرد که الان بخاطرش میتواند دستگیر شود، مثل بیرون کردنمان از توی ماشین، و گفتن این به ما که راه خونه مادر بزرگ را خودمان پیدا کنیم، تقریبا ۸ کیلومتر قبل از این که آنجا برسیم. و مجبورمان میکرد که یک دوچرخهسواری حسابی و قشنگ انجام دهیم. و هیچوقت اجازه تلویزیون دیدن و امثال آن را نداشتیم.
17:54 ک ا: اما خطرناک نیست؟ منظورم این است که کلی آدم توی این سالن است که ثروتمند هستند و بچه دارند، و ما با این دو راهی درباره نحوه بار آوردن آنها روبرو هستیم. آیا به بچههای نسل الان نگاه میکنی و میگی که خیلی نازپروردهاند، از ارزش چیزهایی که دارند بیخبرند، قرار که نسلی را با این همه امتیاز پرورش دهیم…
18:08 ر ب: نه، به نظرم اگر کودکی را بزرگ میکنیم فقط باید آنها را با عشق و تمجید و اشتیاق لبریز کنیم. پس واقعا فکر نمیکنم واقعا امکان زیاد از حد نازپرورده کردن باشه.
18:24 ک ا: باید بگم که تو خیلی هم بد نشدی، خب… انطوری که مدیرت بهت گفت– منظورم این هست که تو برایش در مدرسه یکجور معما بودی– بقول او یا میلیونر میشدی یا میرفتی زندان، و من از هیچکدام مطمئن نیستم. کدام یکی اول اتفاق افتاد؟ (خنده)
18:41 ر ب: خب، هر دویش بوده. فکر کنم اول زندان رفتم. راستش بخاطر دو لایحه کاملا باستانی در بریتانیا تحت تعقیب قرار گرفتم. تحت قانون بیماریهای مقاربتی مصوب ۱۸۸۹ مورد پیگرد قرار گرفتم و همینطور قانون آگهیهای بیشرمانه ۱۹۱۶. در مورد اول، بخاطر ذکر کردن واژه بیماری مقاربتی در انظار، که– ما مرکزی را داشتیم که به جوانان دچار مشکل کمک میکرد. و یکی از این مشکلات داشتن بیماری مقاربتی است. و قانون کهنی هست که میگوید شما راستش نمیتوانید واژه بیماری مقاربتی را ذکر یا در انظار چاپش کنید. خب پلیس در منزلمان را زد و گفت که میخواهد دستگیرمان کند در صورت تداوم در گفتن کلمه بیماری مقاربتی. آن را به بیماری اجتماعی تغییر دادیم و مردم با آکنه و جوش سراغمان آمدند اما کسی با “ب میم” پیدایش نشد. بنابراین رفتیم سراغ “ب میم” و فورا دستگیر شدیم. و بعدا، آلبوم معروف “اصلا به تخمتم نباشه ، سکس پیستولز اینجاست”، کلمه “خایه”، به تصمیم پلیس کلمه گستاخانهای بود و ما بخاطرش دستگیر شدیم چون از کلمه تخم در آلبوم سکس پیستولز استفاده کرده بودیم. و جان مورتیمر، نمایشنامه نویس از ما دفاع کرد. و ازم پرسید که آیا میتوانستم یک کارشناس زبانشناسی پیدا کنم که تعریف متفاوتی از آن کلمه را داشته باشد. و خب برای همین به دانشگاه ناتینگهام زنگ زدم، و خواستم با استاد زبانشناسی صحبت کنم. و او بهم گفت، ” ببین، این کلمه اصلا ربطی به تخم و غیره ندارد. در واقع لقبی هست که به کشیشهای قرن هجدهم دادند.” (خنده) و او ادامه داد، “علاوه بر این، من خودم کشیشم.” و من هم گفتم، “میشه زحمت دادگاه آمدن را بکشی؟” و جوابش این بود که خوشحال میشد. و من گفتم– و او گفت، “میخوای یقه کشیشیام را بزنم؟” و من گفتم، ” بله، قطعا. لطفا.” (خنده)
20:27 ک ا: عالیه.
20:28 ر ب: پس شاهد کلیدی ما اینطور استدلال کرد که در واقع ” کشیش رو بیخیال شو، چون سکس پیستولز اینجاست.” (خنده) و قاضی با اکراه ما را بی گناه دانست، (خنده)
20:38 ک ا: واقعا تکان دهنده است. (تشویق) حالا جدا آیا رویه تاریکی هم داری؟ کلی از مردم میگویند که راهی نیست که کسی بتواند مجموعه شگفتاوری از تجارتها را بدون خنجر از پشت زدن به کسانی گرد هم بیاره، منظورم انجام یکسری کارهای کثیف است. متهم به بیرحمی شدی. یک بیوگرافی ناخوشایند هست که شخصی درباره تو نوشته. آیا هیچ بخشی از آن راست هست؟
21:06 رب: من راستش فکر نمیکنم که کلیشههای رایج درباره یک صاحب کسب و کار که برای رسیدن به قله باید سر همه آدمها معامله کند، بقول گفتنی اصلا کار کند. فکر میکنم اگر خوب با آدمها رفتار کنید، به طرف شما برمیگردند و بدنبال خوبی بیشتر خواهند بود. و فکر میکنم شهرت شما همه آن چیزی باشد که در زندگی دارید و دنیا هم خیلی کوچک است. و راستش فکر میکنم بهترین راه رهبر تجاری موفق شدن برخورد عادلانه و خوب با آدمهاست، و مایلم فکر کنم که مدیریت ما در ویرجین اینگونه است.
21:47 ک ا: و آن کسانی که عاشقت هستند و شاهد این هستند که تو— تو مدام در این پروژهها درگیر میشوی، اما بیشتر به این میماند که تو به راه اندازی چیزهای جدید عادت داری. از یک ایده هیجانزده میشی و دستبکار شدن همانا! منظورم این که درباره توازن زندگی فکر میکنی؟ هر بار که قدم به پروژه بزرگ و جدیدی میگذاری خانوادهات چه حسی دارند؟
22:06 ر ب: من همینطور معتقدم که پدر بودن بی نهایت مهم است، پس از وقتی که بچهها خیلی کوچک بودند، یعنی آن موقعی که به تعطیلات میروند، منم با انها تعطیلات میروم. و خب سه ماه خوب را با هم میگذرونیم. بله، بخوبی در تماس هستم. ما خیلی خوش شانس هستیم، این جزیره خیلی کوچک را در کارائیب داریم و میتوانیم- پس میتوانم سه ماه آنها را به انجا ببرم و دوستانمان را دعوت کنیم، و میتوانیم با هم بازی کنیم. اما من همچنین ارتباطم را با آنچه رخ میدهد حفظ میکنم.
22:40 ک ا: در سالهای اخیر شروع کردی به صحبت درباره این عبارت نوعگرای سرمایهگرا. چی هست؟
22:46 ر ب: ثابت شده که سرمایهگرایی نظامی است که کار میکند. همانطور که میدانید کمونیسم جایگزین آن جواب نداد. اما مشکل سرمایهگذاری این است که ثروت بی حد در دستان یک عده محدودی است و بنابراین مسئولیتی بی حدی به نظرم با آن ثروت میاید. و فکر میکنم مهم است که اشخاص دارای این موقعیتهای آنچنانی با هم سر داشتن قایقهای بزرگتر و بزرگتر، ماشینهای بزرگتر و بزرگتر رقابت نکنند، بلکه جایش از آن پول برای آفرینش شغلهای بیشتر یا حل مشکلات در گوشه کنار جهان استفاده کنند.
23:26 ک ا: و آن مسائلی که از همه بیشتر نگرانشان هستی و مایلی منابعت را بسویشان سوق دهی کدامند؟
23:33 ر ب: خب، میدانید مسائل خیلی زیادی هست. گرمایش زمین مسلما تهدید عظیمی برای بشریت است و ما انرژی و زمان زیادی را صرف آن میکنیم، الف، تلاش برای دستیابی به سوختهای جایگزین و ب، همانطور که مطلع هستید، ما تازگی جایزهای را تعیین کردیم که واقعا جایزه است در صورت نگرفتن پاسخ برای سوختهای جایگزین در صورتی که به راستی نتوانیم انتشارات کربنی را با سرعت کاهش دهیم و در صورتی که به نقطه انفجار برسیم. لازم است که مردم را برای رسیدن به راههایی برای استخراج کربن از جو زمین تشویق کنیم. و ما فقط– خب مردم قبلا واقعا روی این موضوع کار نمی کردند، پس ما واقعا مایلیم که مردم روی آن کار کنند– همه بهترین مغزها در جهان شروع به فکر کردن در این باره کنند، و شروع به استخراج متان نیز از جو زمین کنند. و راستش، ما حدود ۱۵٫۰۰۰ فرم پر شده از سوی کسانی را داریم که مدعی انجام تلاش در این باره هستند. و در حالی که ما فقط به یک راه حل نیاز داریم.
24:42 ک ا: و تو همینطور روی چند پروژه در آفریقا کار میکنی؟
24:46 ر ب: بله، منظورم این هست که باید اینطور باشه—چیزی را دایر کردیم که اتاق جنگ نام دارد، شاید کلمه درستی نباشد. تلاش داریم– شاید عوضش کنیم– اما بهرحال یک اتاق جنگ است که سعی در ایجاد هماهنگی بین کل حملاتی که در آفریقا رخ میدهد، و کلیه مشکلات متفاوت اجتماعی در آفریقا و یافتن بهترین راهحل های عملی برای آنها را دارد. خب برای نمونه دکتری در آفریقا هست که فهمیده اگر به مادری در هفته ۲۴ حاملگی داروی ضد رترو ویروسی دهید آن نوزاد به هنگام تولد اچ آی وی نخواهد داشت. و خب پس انتشار اطلاعات به سرتاسر آفریقا اهمیت دارد.
25:33 ک ا: اتاق جنگ بنظر قدرتمند و پرماجرا میرسد. و آیا احتمال این خطر وجود دارد که بنوعی قهرمانان کسب و کار در غرب خیلی دربارهاش هیجانزده شوند– منظوم این است که آنها به داشتن ایدهای عادت دارند، یکسری کارها را انجام میدهند و عمیقا به توانایی خود در ایجاد تغییر در دنیا ایمان دارند. آیا آیا احتمال این خطر وجود دارد که به جاهایی مثل آفریقا رفته و بگوییم، باید این مشکل را حل کنیم و از پس آن هم برمیآییم، من این میلیاردها دلار را دارم، و خب میدانید که– این ایده بزرگ را هم داریم. و بنوعی راه حل خیلی پیچیده تری را اتخاذ کنیم و راستش در آخر گند بزنیم. آیا در این باره نگران نیستی؟
26:08 ر ب: خب، اول از همه، در تیم شرایط خاص، ما راستش– با دولت در این زمینه کار میکنیم. منظورم این که، تابو امبکی مشکلات خودش را در پذیرش این داشت که اچآیوی و ایدز با هم مرتبطند، اما بنظرم این روش اوست در مواجه با این مشکل و جای این که دنیا به انتقاد از او بپردازد، یک روش کار کردن با اوست و با دولتش. مهم است مردمی که به آفریقا میروند و تلاش برای کمک میکنند، صرفا به آنجا نروند و بعد از چند سالی هم برگردند. باید این کمکها ادامهدار باشد. اما فکر میکنم رهبران تجاری میتوانند اطلاعات کارآفرینیشان را بیاورند و به دولتها کمک کنند رویکرد متفاوتی بسوی امور داشته باشند. برای مثال، کلینیکهایی را در آفریقا دایر میکنیم که قرار است داروهای رایگان آنتی رترو ویرال، مداوای مجانی سیل و مداوای مجانی مالاریا را ارائه دهیم. اما همچنین سعی در ساختن کلینیکهای خویش پرور داریم تا مردم هزینه چیزهای دیگری را پرداخت کنند .
27:09 ک ا: منظورم این است که خیلی از بدبینها درباره کسانی مثل خود تو یا بیل گیتس و غیره اینطور در واقع میگویند — که اقدامات شما ناشی از آن دسته از تمایلاتی میشود که درصدد رسیدن به چهره مطلوب، ندیده گرفتن حس گناهکاری است و نه از روی غریزه انسان دوستی. درباره اینها چه صحبتی داری؟
27:25 ر ب: خب، فکر کنم همه- آدمها هزار و یک دلیل متفاوت برای انجام کارها دارند و فکر میکنم که وقتی در بستر مرگ قرار بگیرم میخواهم این حس را داشته باشم که در زندگی دیگران باعث تغییر بودهام. و شاید فکر خودخواهانهای باشد اما خب من اینجور بار آمدهام. فکر کنم اگر در موقعیتی باشم که زندگی افراد را شدیدا در جهت بهتر تغییر دهم باید این کار را انجام دهم.
27:50 ک ا: چند سال داری؟
27:51 ر ب: ۵۶ سال.
27:52 ک ا: اریک اریکسن روانشناس میگوید که– تا حدی که او را میفهمم و کاملا غیرحرفهای هستم– که افراد در دهههای سی و چهل زندگیشان بیشتر بسوی رشد کشش دارندو آن جایی است که به بالاترین دستاوردهایشان میرسند. در دهههای ۵۰ و ۶۰ گرایش عملکردشان در جستجوی دانایی است و در پیدا کردن میراث. منظورم این است که تو هنوز انگار کمی در مراحل رشد قرار داری، هنوز در پی این طرحهای شگفت انگیز تازه هستی. چقدر به میراث و این چیزها فکر میکنی، و دوست داری چه میراثی از تو بر جا بماند؟
28:27 ر ب: فکر نکنم خیلی به موضوع میراث فکر کنم. منظورم این است که من دوست دارم مثل مادر بزرگم ۱۰۱ سال عمر کنم، پس امیدوارم ۳۰ یا ۴۰ سال دیگه در پیش رویم داشته باشم. الان فقط میخواهم که زندگی کاملی داشته باشم. میدانید اگر بتوانم تغییری ایجاد کنم، امیدوارم که قادر به ایجاد تغییر باشم. و فکر میکنم یکی از مثبتترین چیزها در این لحظه این باشد که شما الان سرگئی و لاری را از گوگل دارید برای مثال، که دوستان خوبی هستند. و شکر خدا دو نفری را دارید که اساسا درباره جهان با آن نوع ثروت اهمیت میدهند. اگر آن نوع ثروت را داشتند و به جهان اهمیت نمیدادند خیلی نگران کننده میشد. و خوب میدانید که آنها قصد دارند یک تغییر اساسی در دنیا بدهند. و فکر میکنم مهم است که مردمانی در آن موقعیت تفاوت ایجاد کنند.
29:20 ک ا: خب، ریچارد، من وقتی وارد کسب و کار میشدم هیچی دربارهاش نمیدانستم و خب یکجورهایی هم– فکر میکردم که صاحبان تجارت قرار بود فقط بیرحم باشند و آن تنها طریقی بود که میشد به موفقیت رسید. و تو راستش الهامبخش من بودی. به تو نگاه کردم، فکر کردم خب، او توانسته. شاید یک راه متفاوتی هم هست. پس دوست دارم ازت برای این الهامبخش بودن و این که امروز بهTED آمدی تشکر کنم. متشکرم. خیلی ازت متشکرم. (تشویق)