[su_highlight background=”#fbff73″]زمان موردنیاز برای مطالعه این مطلب: 3 دقیقه [/su_highlight]
تنها راه حقیقی رسیدن به موفقیت
در سال ۲۰۱۳، فکر میکردم که یک ناکامی بزرگ هستم.
برای اینکه متوجه شوید چرا چنین احساسی داشتم بهتر است شما را کمی با تاریخچهی کارم آشنا کنم:
- در سال ۲۰۰۷، تلاش کردم یک استارت آپ مربوط به موسیقی راهاندازی کنم و تقریباً تمام پساندازم را به باد دادم.
- در سال ۲۰۰۸، در بازار املاک کار میکردم. من ۵۰۰۰۰ دلار جهت یک ماه کار، آماده داشتم. ولی بازار سقوط کرد و بانکها سرمایه معاملاتم را تامین نکردند.
- در سال ۲۰۰۸، شروع به کار در طرح کمک هزینه سرمایه گذاری کردم. کمی بعد، بازار بورس سقوط کرد.
- در سال ۲۰۰۹، نائب رئیس بازاریابی یک استارت آپ در زمینهی جذب مشتریان بالقوه (Lead-gen field) بودم. درآمد آن شرکت را در عرض سه ماه از صفر دلار به ۵۰ هزار دلار رساندم. سپس نفرات ردهبالای شرکت بیش از حد شدند و شرکت از هم پاشید.
- در سال ۲۰۱۰، نائب رئیس بازاریابی استارت آپی بودم که برای رستورانها تخفیف فراهم میکرد. تعداد فروشنده های آن شرکت را در عرض نه ماه از ۱۰۰ به ۱۰۰۰ رساندم. دور بعدی تامین سرمایه هیچوقت از راه نرسید و بنابراین شرکت فروریخت.
در این هنگام، فکر میکردم که یک ناکام تمام عیار هستم. تمام کارهایی که برای رسیدن به موفقیت و درآوردن میلیونها دلار میکردم درست جلوی چشمانم فرو میپاشیدند.
آیا هیچوقت قرار نبود آن کارآفرین موفقی که خودم را برایش آماده کرده بودم بشوم؟
اوضاع بغرنج به نظر میرسید. میدانستم که ۹۵ درصد شرکت ها در پنج سال ابتدای کار ورشکست می شوند. خودم هزار بار این آمار را بررسی کرده بودم!
در حقیقت، مسیری که من میخواستم بروم به نظر غیرممکن میآمد، بنابراین انصراف دادم و در شرکت Fortune 100 شغلی گیر آوردم.
با خودم فکر کردم که شاید بتوانم کم کم جزو افراد رده بالای شرکت بشوم و از رویای کارآفرینی ای که زمانی داشتم قطع امید کنم.
تنها مشکل قضیه این بود که با آنها جور نبودم.
بعد از دو سال کار کردن، بارها و بارها در بخش مربوط به خودم از دیگران جلو زدم. ولی حتی یک بار هم ترفیع مقام یا افزایش حقوق نداشتم. دقیقاً داشتم به چشم میدیدم که ثروتمندها پولدارتر میشوند در حالی که فقرا (من) بیچیزتر میشدند.
این مقاله را هم ببینید: معرفی کتاب «پدر پول دار، پدر بی پول»
هیچوقت شکست را جزو گزینههای روی میز نمیدیدم، ولی در حال حاضر داشتم دوباره شکست میخوردم.
سپس یک روز، بر من روشن شد! من با این شرکت به جایی نمیرسیدم. ولی از طرف دیگر نمیتوانستم که بروم و یک شرکت دیگر تاسیس کنم، میتوانستم؟
اگر این کار را میکردم، بعد باید یک بار دیگر به خانهی مادربزرگم برمیگشتم و به او میگفتم که بار دیگر برایم حکم تخلیه آمده و التماسش را میکردم که مرا به خانهاش راه دهد.
اینجا بود که چیز را کشف کردم که زندگیم را عوض کرد. در واقع، چیزی است که به طور قطع زندگی شما را نیز به عنوان یک کارآفرین عوض میکند.
چیزی که کشف کردم هنر برند شخصی بود.
برند شخصی چیست؟
یک برند شخصی خروجی تلاش هایی است که که به جای صرف معرفی شرکت، صرف شناساندن خود میکنید. این طور می توانید در زمینه کاری خودتان تبدیل به یک متخصص شوید.
بگذارید توضیح دهم که این موضوع چگونه تمام زندگی مرا تغییر داد و اینکه چگونه میتواند زندگی شما را نیز تغییر دهد.
۱- مخاطب خود را پیدا کنید.
در گذشته، من برای شرکت ها متن تبلیغاتی مینوشتم و آن را در شبکه های اجتماعی پخش میکردم. بیشتر اوقات، نتیجهبخش بود ولی درآمد چندانی حاصل نمیشد که یک شرکت را سرپا نگه دارد. با مهارتهایی که به دست آورده بودم، این بار تلاشم را صرف نوشتن داستانهای آنلاین در خصوص شکست کردم.
اتفاقی که افتاد این بود که من چیزی پیدا کرده بودم که دیگران علاقه به خواندنش داشتند. من مخاطبی به وجود آورده بودم که میخواستند بدانند چه حرفهایی برای گفتن دارم.
۲- صادق باشید.
بعضی از داستانهایم دیوانهوار بودند. مردم باورشان نمیشد که من چقدر در نوشتههایم صادق و خالص بودم. ولی مخاطبانم برای این کار ارزش قائل بودند. حتی برخی وظیفهی خود دانستند که رابطهی دوستی ماندگاری با من ایجاد کنند.
شبکهی من که شامل کلی فروشنده بود که فقط در حال و هوای خودشان بودند تبدیل به یک شبکهی سطح جهانی دربردارندهی برخی از زبدهترینهای دنیا شد.
چرا؟
چون برای خلوص نوشتههایم ارزش قائل بودند.
منبع:وبسایت لرن مارکتینگ